..

..

روزی که راوی در داستان خودش گم شد

برگشته بودم تو پارک. روی همون صندلی نشسته بودم و کتابی که " ال " بهم پیشنهاد داده بود رو گرفته بودم دستم. فصل اولش رو خوندم. همونطوری که گفته بود عاشق زه زه شدم. باید زود برمیگشتم. کتابو گذاشتم تو کیفم و یادم افتاد چقدر کیفم از ریخت و قیافه افتاده. چرا من یه کوله پشتی پر از نقطه های رنگی ندارم؟
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.