..

..

مکاشفه

بلاخره فهمیدم چرا انقدر راه رفتن رو دوست داشت. چون وقتی راه میری عرق میکنی و تشنت میشه و آب بدنت تموم میشه. بعد دیگه آبی برا اشک ریختن نمی مونه

جدول کلمات متقاطع

روزا تو تاریکی میشینم تا یکی چراغ رو روشن کنه.  وقتی روشن کرد حرفای نامفهومی از دهنم خارج میشه که نمیدونم اعتراضه یا تشکر. من فقط نشستم. قبلا هرکتابی دم دستم بود میخوندم. هربرنامه ای جلوم روشن بود میدیدم. آهنگارو بلند بلند گوش میدادم تا فکر نکنم. تا اینکه تسلیم شدم. حالا فقط میشینم و تو همه چیزایی که تو سرم میچرخه غرق میشم.
تقریبا مثل خوابیدن تو وان حموم. تو آب گرم

Jesse James: You ever consider suicide?
Charley Ford: Can't say that I have. There was always something else I wanted to do. Or my predicaments changed or I saw my hardships from a different slant; you know all what can happen. It never seemed respectable.
Jesse James: I'll tell you one thing that's certain; you won't fight dying once you've peeked over to the other side; you'll no more want to go back to your body than you'd want to spoon up your own puke.