-
مکاشفه
چهارشنبه 26 آذر 1393 21:26
بلاخره فهمیدم چرا انقدر راه رفتن رو دوست داشت. چون وقتی راه میری عرق میکنی و تشنت میشه و آب بدنت تموم میشه. بعد دیگه آبی برا اشک ریختن نمی مونه
-
جدول کلمات متقاطع
چهارشنبه 26 آذر 1393 21:23
روزا تو تاریکی میشینم تا یکی چراغ رو روشن کنه. وقتی روشن کرد حرفای نامفهومی از دهنم خارج میشه که نمیدونم اعتراضه یا تشکر. من فقط نشستم. قبلا هرکتابی دم دستم بود میخوندم. هربرنامه ای جلوم روشن بود میدیدم. آهنگارو بلند بلند گوش میدادم تا فکر نکنم. تا اینکه تسلیم شدم. حالا فقط میشینم و تو همه چیزایی که تو سرم میچرخه غرق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذر 1393 14:30
Jesse James: You ever consider suicide? Charley Ford: Can't say that I have. There was always something else I wanted to do. Or my predicaments changed or I saw my hardships from a different slant; you know all what can happen. It never seemed respectable. Jesse James: I'll tell you one thing that's certain; you won't...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آبان 1393 16:49
I sometimes longed for someone who, like me, had not adjusted perfectly with his age, and such a person was hard to find; but I soon discovered cats, in which I could imagine a condition like mine, and books, where I found it quite often. — Julio Cortázar, Around the Day in Eighty Worlds
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبان 1393 01:47
God help you if you use voice-over in your work, my friends, God help you,” says screenwriting coach Robert McKee. “That’s flaccid, sloppy writing. Any idiot can write a voice-over narration to explain the thoughts of a character.”
-
گریه کردن تو فضای باز بهتره
سهشنبه 20 آبان 1393 19:27
وقتی چراغ هارو خاموش میکنی همیشه یکی تو تاریکی نشسته و دلایل خودشو برا نشستن تو تاریکی داره. آدم هیچ کاری نمیتونه بکنه. اگه بهش بگی پاشو ناراحت میشه و اگه بخوای باهاش بشینی بازم آرامشش رو بهم زدی و ناراحت میشه. باید تو تاریکی ولش کنی و غصه بخوری که تو تاریکی ولش کردی
-
گوشت لخم
سهشنبه 20 آبان 1393 19:24
دوست داشتم یکم بیشتر درمورد خودم اطلاعات داشتم. هیچوقت خودمو ندیدم که از پشت راه میرم چه شکلی میشم. هیچ وقت دلیل یه سری اخلاق هام رو نمیفهمم. هیچوقت نمیدونم چرا فلان کارو کردم یا وقتایی که عصبانی میشم قیافم دقیقا چه شکلی میشه. باید دنبال ادمایی بگردم که منو خوب میشناختن و درمورد خودم باهاشون مصاحبه کنم. کسی که من...
-
روزی که راوی در داستان خودش گم شد
یکشنبه 18 آبان 1393 19:23
برگشته بودم تو پارک. روی همون صندلی نشسته بودم و کتابی که " ال " بهم پیشنهاد داده بود رو گرفته بودم دستم. فصل اولش رو خوندم. همونطوری که گفته بود عاشق زه زه شدم. باید زود برمیگشتم. کتابو گذاشتم تو کیفم و یادم افتاد چقدر کیفم از ریخت و قیافه افتاده. چرا من یه کوله پشتی پر از نقطه های رنگی ندارم؟